مجموعه زنجیر

سایر آثار این مجموعه:

بی نام
دیوار شب مرگ بار

چه خسته ام امروز
رخت بی بختی
قصه یک شهر
آه آزادی
ژ - 3
زمستان
در افق تلخ خورشيد
سمت امید
زندگي....مرگ
در کرانه های ابدیت
باید رفت
سیب
زندگی...
از اندوه سرشار
سرخ چیست؟
قصه اشکها


بازگشت به صفحه اصلی مجموعه های شعر

رخت بي بختي

 خورشيد به روبند تيره ابرها ايمان کرده بود

و در توفقفگاه آدميت

از باريکه ريزش يک رعد

شرمساري شيطان را مي ديد

از درد زني که به حکم فقر

بر سر چهارراه ها

تن خود را قيمت مي گذاشت

از ناچاره يک مرد

که بر ديوار آبروي خود مي جست

و از کودکي که براي تيمار زخمهايش

چسب زخم مي فروخت

کسي انتظار نمي کشد

که ما سراسر همدستيم

به نوبه نسياني خود

و خورشيد هم به روبند تيره ابرها ايمان کرده است

که اين رخت بي بختي ماست.

10/8/80

 

 

 

 

 

 

 

 

                         
     
 

©2006 Copyright Farnood.com All Rights Reseved.