درسهایی از شریعتی(5)
فرنود حسني



مشی
مبارزاتی شریعتی
شریعتی به عنوان یک متفکر در دوران حیات سیاسی و مبارزات اجتماعی و برنامه های علمی خود با شرایط و استراتژی های مختلف و گاه متفاوتی بر خورد می کرد.راه ها و دیدگاههای موجود در جامعه ملتهب پس از 1342که در واقع می توان از آن سالها به عنوان سالهای اوج فعالیت و مبازارت دکتر شریعتی یاد کرد عموماً به دو دسته تقسیم می شدند.

1-مبارزات سیاسی با پیشگرفتن استرانزی فعالیت های سیاسی در مخالفت با حکومت و تبدیل شدن به اپوزیسیون  در داخل و یا خارج کشور با هدف بر اندازی حکومت.

2-روش و راهکارهای مبازرات مسلحانه که در حجم کوچک تر و مقبولیت کمتری نسبت به مشی سیاسی در جامعه از سوی گروههای مختلفی دنبال شد.

اما به هر حال هر دو این روش ها در یک امر مشترک بودند و آن هم بحث تئوریک و پیش فرض این حرکتها بود که راه هر گونه اصلاح و بهبودی امور را در حذف حکومت و چایگزینی آن با سیستم و الگوی پیشنهادی خود می دانستند.در این میان و با وجود این دو تز در بحث مبارزات اجتماعی سیاسی ان سالها دکتر شریعتی بر اساس دیدگاه و شناخت عمیق و جالبی که از علم تاریخ به خصوص تاریخ چند قرن اخیر ایران داشت تفسیر و توجیه دیگری را برای افکار و برنامه های مبارزاتی خود بر گزید.

 شریعتی بر خلاف دو تز موجود در جامعه راه سومی را برای پاسخ گفتن به سوال اساسی چه باید کرد؟ انتخاب می کند.او از این راه به عنوان یک نهضت فرهنگی و یا بعثت وجدانها یاد کرده است. و در پاسخ به این پرسش تاریخی بهترین راه برای به ثمر رسیدن انقلابها و مبارزات را تغییر فرهنگی و فکری زیر بناهای اجتماع می داند.

 وی با مطالعه بر روی روند حرکتی نهضت مشروطه، نهضت ملی و ...به این نتیجه رسیده بود که این حرکتها فاقد ایدئولوژی محکم و پایداری بودند و مهمتر اینکه قبل از اینکه فضای فرهنگی و فکری جامعه با این نهضتها هماهنگ شود در اثر یک حرکت سیاسی و یا نظامی حکومتی جای خود را به حکومت دیگری داده است.

تمام تلاش و سعی دکتر نیز برای این بود که این ذهنیت را در بین جوانان بوجود آورد که با ایجاد تحول فکری و فرهنگی از افتادن انها در دام حرکتهای کور و تکراری که به سرعت حذف و موجب سرخوردگی آنها می شود جلوگیری کند.

از همین رو بود که دکتر در دوران اوج فعالیتهای فکری خود یعنی سالهای دهه40 و 50 در هیچ گروه و سازمانی عضو نبود و کل توان خود را برای پیشبرد اهدافش در بستر حسینیه ارشادصرف می کرد. حسینیه ای که در هر یک از سخنرانی های دکتر شریعتی شاهد حضور تعداد بسیاری از جوانان تشنه مباحث و سخنان دکتر بودند.

در ادامه به درسها و جملات گرانبهایی از دکتر شریعتی می پردازیم.

1-      هر اروپایی دو تن است: یک پاسکال و یک دکارت و در هر مسلمانی یک بوعلی و یک بوسعید زندگی می کند.زندگی؟نه. جنگ. در هر چینی کنفسیوس و لائوتزو با هم در کشمکش اند. به هر حال هر کسی ارسطویی و مسیحی را در خود پنهان دارد.

2-      انسان عبارت است از یک تردید. یک نوسان دائمی. هر کسی یک سراسیمگی بلاتکلیف است.

3-      هر موجودی  در طبیعت"آنچنان است که باید باشد" و تنها انسان است که هزگز آنچنان که باید باشد نیست.آدمی هرچه روحح می گیرد و هرچه از آنکه"هست"فاصله می گیرد از انکه باید باشد نیز دورتر می شود و این است که هر که متعالی تر است از و حشت ابتذلا هراسناک تر است و از بودن خویش ناخشنود تر و این  است فرق میان انسان و حیوان.

4-      وسپاسین امپراطور رم در بستر احتضار تا احساس می کند که دم اخر است ناگهانن بر می خیزد و فریاد می کشد"یک امپراطور ایستاده می میرد" افسرانش بازوهای او را میگیرند تا بتواند سر پا جان دهد.

5-      من هم فلسفه برکلی پیامبر مکتب ایده الیسم را در زندگی تجربه کرده ام و هم فرمان ژید را در داشتن" نگاهی که بدان مائده های زمینی را به زیبایی مائده های اسمانی ببینیم" که این تمام فلسفه آخرین ژید است.

6-      مجهول ماندن رنج بزرگ روح آدمی است.

7-      حتی خداوند نیز دوست دارد که بشناسندش نمی خواهد مجهول بماند مجهوا ماندن است که احساس تنهایی را پدید می آورد و دردبیگانگی و غربت را.

8-      هر انسان کتابی است چشم به راه خواننده اش.

9-      وقتی عشق فرمان می دهد محال سر تسلیم فرود می آورد.

10-   جه می کشید ان پیرمرد درد آلوده عمگین که در زیر شبستان بزرگ و تهی جز انعکاس فریادهای خود را که در زیر سقف این آسمان می پیچید و می نالید:

"به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را؟

11-   چقد خود را با پیامبر مزامیر اشنا می یابم در ان لحظه که تنها بر روی زمین ایستاد و بر سر اسمان به درد فریاد زد:

" من در روی این زمین غریبم اوامر خود را از من  مخفی مدار"

12-   حالا می فهمم چرا شمس تبریزی عمری بی تابی می کرد و یک جمله حرف نتوانست بزند.یک بیت شعر نتوانست بسراید.

نمی شود برای نوشتن و گفتن و سرودن باید در سطح مولانا ماند اگر به مرز شمس قدم گذاشتی دیگر در اختیار خود نیستی. آنجا جاری رقصیدن های رقت بار است و دست افشانی های دردناک و مستانه، جای نشستن و گفتن نیست.

13-   من از دو کار نفرت دارم یکی درد دل که کار شبه مردهاست و یکی ههم از خود دفاع کردن برای تبرئه خود جوش زدن.

14-    حرفهایی هست برای گفتن

گه اگر گوشی نبود نمی گوییم

حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد.

حرفهایی شگفت، زیبا و اهورایی همین هایند.

و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.

 15-   هر کسی به اندازه های که احساسش می کنند هست.

هر کسی را بدانگونه که هست احساس می کنند.

 16-نمی گویم هر چه غمناک است عمیق است و جدی-که اینچنین نیست- بلکه هر چه عمیق است و جدی غمناک است.

17- نعمت بزرگی که خدا به انسان داده این است که از شنیده سکوت عاجز است. 

بازگشت به صفحه فهرست مقالات فرهنگي- اجتماعي

 

 

 

 

 

 

 

                         
     
 

©2006 Copyright Farnood.com All Rights Reseved.